زلال بی کران چشمانت برای من کافیست

ه او می گویم انتظار برای دیدنت،با هم بودنمان همراه با یک درد شیرین همراه است....گفته بودم میترسم از زندگی مشترک...این شمارش معکوس برای باهم بودنمان...برای شروع زندگی مشترکمان....دلهره ی شبیه دلهره ی اول مهر دارد....یک عالم ذوق داری و یک دنیای جدید هم قرار است بسازی...یک عمر در گوشم خوانده اند که عروس بشی خوشبخت بشی....حالا من نمی دانم وقتی کسی را این قدر عجیب دوست داری می توانی کنارش خوشبخت نباشی....میدانم این هم یکی از اتفاق های زندگی است....یکی از امتحان های سخت خدای مهربان م...با این همه عیب،رگه ی شدید لجبازی،غرور،خودخواهی ....زندگی ام را با کسی شریک شوم.....نه فقط شریک که توی بالا و پایین،توی خوشی و ناخوشی،توی سلامتی و بیماری ...این وصل مبارک را چون جان عزیز بشمارم...حفظش کنم...سخت است...خیلی سختیک از خود گذشتن میخواهد...کمی بزرگ بودن...آن دختر بچه ی لجباز را باید جایی بگذارم...هر جور که فکر میکنم میبینم آسان نیست....اما زندگی با تو...با تمام سختی هایش شیرینی های خاص خودش را هم دارد....

 

به تاریخ یک تیر هزار و چهارصد...

 

11 تیر امدن با کت و شلوار آبی نفتی....نشانم کردن...توی اتق نشستیم و عکس گرفتیم....گفت آقا جانت چه با مزه حرف میزند...مادرش تعریف کرد گفت مصطفی دست من است...هر چیزی که لازم داشته باشم به او می گویم....توی دل م افتخار کردم و دل م غنج رفت برای بودنش....

 

15 تیر ماه

مصطفا آمد نشست تا تاریخ عقد را مشخص کنیم ...برنامه های زن داداش کوچکش که نبود و دلش می خواست توی مراسم ما حضور داشته باشد....می خواستیم سی تیر باشد...عید قربان...قرار گذاشتیم بشود 31 تیرماه....گفت قرار من تو رو چی صدا بزنم؟من دل م خواست صدایم بزند دختر بهار...بهار...تا با او زنده شوم  که بداند من با بودنش ،با نگاهش،با صدایش،ب خنده هایش سر زنده ام....سرزندگی و شادابی من برای بودن اوست...

 

1400/06/05

اولین نهار دونفر بعد از عقد خونه من کباب سوخته پیتزا سوخته الهی بگردمش هیچی نمیگفت و میگفت من سوخته هم دوست دارم:)

باید یه جای باشه بتونم خاطراتمو بنویسم

 

1400/06/15

خیلی وقته دنبال جایی می گردم تا بتونم خاطراتمو ثبت کنم...نوشتن هنوز تا همیشه منو آروم می کنه...می نویسم....خاطرهای باهم بودنمونو...

به نام خدا:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۰ ، ۰۸:۵۴
نبات ...